فضاى ضدآرمانشهر، بهترین پوشش براى نگارش کتبى است که به وضعیت حاکم مملکت نقد داشته و قصدشان درافتادن مستقیم نبوده و نیست؛ اما مسائل اجتماعى اعم از روانشناختى و همینطور اعتراضات سیاسى همیشه در چنین قالبى خوب جواب میدهد. چنانکه کتاب «مغازهی خودکشى» اثرى از ژان تولى یکى از بهترین نمونهها براى مثال زدن است.
در فضایی شبیه به ایرانِ آینده، پروفسور فانى موفق به دستیابى تکنولوژىِ مهمى شده است که تاریخ مرگ انسانها را بهدرستى حدس میزند. در طى این فناورى روال طبیعى زندگى انسانها به هم خورده و شناسنامهها با تاریخ مرگ ثبت میشوند. در همین حین پسرى به نام «امید» که فرصت زیادى براى زندگى ندارد عاشق دخترى به نام «ستاره» میشود که برعکس خودش عمری بسیار طولانى در شناسنامهاش ثبت شده است.
داستان شروع بسیار کسالتبارى دارد. تقریباً هشتاد صفحهی اول کتاب را بهعلت علاقهاى که به موضوع کتاب پیدا کرده بودم ادامه دادم (اعتراف مىکنم که این موضوع «تاریخ مرگ» در فیلمها و کتابها همیشه مرا بهسمت خود مىکِشد). در شیوهی نوین نویسندگى، قانون پنجاه صفحهی اول بسیار مهم است. چنانچه نویسنده باید شروعى نسبتاً جذاب و جنجالى داشته باشد که خب در این اثر، کاظمى ترجیح داده بهصورت سنتى داستانش را بنویسد.
نویسنده با دادن کدهایی همچون ۲۲۲ که عدد فرشتگان و امید است به هوش مخاطب احترام گذاشته و همینطور با حذف کردن شب یلداى ایرانى در آینده یا اشاره به قتل جمعى مردم در آبانماه بهطور واضحى مخاطب را به اهداف سیاسىاجتماعیِ خود نزدیک میسازد. مضامینى همچون اهمیت عشق و ادامه داشتن زندگى و داشتن فرزند حتی در شرایطى نامعقول و صدالبته معضلات مهاجرت و قوانین عجیب ممکلت ما، همگى توانستند مرا وادار کنند تا تصمیم بگیرم این کتاب را معرفى کنم و همینطور از نویسنده تشکر کنم که به مخاطبین احترام گذاشته و از کدهاى جالبى استفاده کرده است.
در بخش داستانى اما نویسنده آنقدر غرق مضامین مهم از قبیل عدالتخواهى و همچنین شعارهاى واضح شده که از داستان جا مانده است. در صفحه ۹۵ «امید» مخالف حضور «نهال» در کافه است و در صفحهی ۹۷ بدون دلیلی قانعکننده به هواخواهى از او در میآید! در صفحهی ۲۰۰، همان هشتاد صفحهی اول بهطور خلاصه تکرار میشود. ایکاش داستان با حذف هشتاد صفحهی اول آغاز میشد که به نظر من ممکن بود انرژى بیشترى به مخاطب بدهد. حقیقتاً استفاده از واژهی «راهب» با اهداف نویسنده مغایرت دارد شاید بهتر بود از «هیربد» یا «محافظین متقى» استفاده مىشد تا داستانْ فارسى و عقاید مذهبى هم اندکى متوازن مىگشتند. استفاده از پروسسور را هم درک نکردم؛ چون دستگاهى براى پردازش صداست و عموماً کاربرد مهمی در علم آىتى ندارد و ترجیح میدادم نویسنده به نانوپروتزها بپردازد که لااقل از طریق مغز بتواند تاریخ مرگ را حدس بزند. داستان عشق امید به ستاره هم بهطور واضح باز نشد و بهجز علاقه به بوى عطر دختر و همخوابگى، چیز دیگرى براى این عشق آتشین مشاهده نکردیم. درکل جریان مرگ «پگاه» و لحظهی رفتن به فرودگاه بهنظرم بهترین قسمتهای کتاب بود. پایانبندی کتاب هم اندکى کنسروى و سریع با ورود شخصیتهای گذرا انجام شد که درهرصورت جالب بود.
در نهایت با وجود تمامى کموکاستىها نثر نویسنده خوب و روان بود و همینطور جا دارد بگویم کاظمى دیالوگنویس بسیار خوبى است و امیدوارم دیگر کتبش بیشتر دیالوگمحور باشند؛ چون راوى سومشخصش خیلی عجول است و شخصیتها از داستان عقب میمانند. چنانچه کتابهایی همژانر و همرزم رنسانس مرگ، زیر ۲۵۰ صفحه یا بیشتر از ۸۰۰ صفحه نگارش شدهاند؛ چون فضاسازى و همینطور تحلیل مضمون و درآمیزى آنها باید بهدرستی انجام بشوند. در کتابهای کوتاه همچون «مغازهی خودکشى»، نویسنده با دیالوگ و شخصیتپردازی و مضمون اهمیت امید در زندگى توانسته به کوتاهترین شکل ممکن به هدفش برسد. در مجموعهی «گذرگاه» نوشتهی جاستین کرونین نویسنده در ۳۰۰۰ صفحه به مضامین بسیارى پرداخته که اتفاقاً مقبول درآمده. در نسخهی ایرانى هم کتاب «مأمور مرگهای غیراتفاقى» از حسام حیدرى همان راه ژان تولى را مىبینیم که کتابی تروتمیز و نسبتاً کمنقصی است. بههرحال من «رنسانس مرگ» را اثرى انقلابى و احساسى میپندارم و جسارت نویسنده را هم تحسین مىکنم؛ اما ترجیحم این است کتاب بعدى از کاظمی اثرى تکنیکى باشد. چنانکه ممکن است در آثار پیشینش هم چنین کتبى یافت بشود و باید از شخص ایشان در این زمینه کمک بگیرم تا بتوانم انتخاب هدفمندترى داشته باشم.
در شناسنامهی کتاب، نامى از ویراستار به چشم نمىخورد اما کتاب بسیار خوب و آبرومند و خوشخوان درآمده. فقط استفادهی مکرر از علامت تعجب اندکى چشمنوازی و همینطور تأثیرگذاریاش را تحتتأثیر قرار داده که امیدوارم در چاپ بعدى اصلاح بشود.