این کتاب کوچک حاصل ترجمهی دو مقاله از ژند شکیبی است که به انضمام یک گفتار مقدماتی بهصورت کتابی منسجم در سه فصل درآمده است. نویسنده نخست به چیستی تمدن غرب، ریشههای شکلگیری مفهوم غربانگاری در عصر روشنگری، زمینههای آن در ایران تا دورهی پهلوی و اهمیت هویت و نقش آن در سیاست پرداخته است. سپس با تکیه بر مجموعهی چهارجلدی و کمتردیدهشدهی «فلسفهی پهلویسم» اثر منوچهر هنرمند که به فرمان محمدرضاشاه طی دههی ۱۳۴۰ تدوین شد، «ایدئولوژی پهلویسم» بهعنوان ایدئولوژی رسمی دولت معرفی و تشریح شده است. درنهایت با تکیه بر نشریات رسمی حزب رستاخیز، بازوی اجرایی ایدئولوژی پهلویسم، بر تغییر گفتمان رسمی از غربگرایی به غربستیزی تمرکز شده است.
غربانگاری (Occidentalism) ارتباط تنگاتنگی با شرقانگاری (Orientalism) دارد و همزمان دربرگیرندهی غربگرایی و غربستیزی است. برای این مفهوم سه تعریف ارائه شده است:
- غربستیزی ذاتگرا؛
- غربستیزی یک رژیم غیرغربی برای تحمیل ایدئولوژی خود بر مردم و غربگرایی معترضان با هدف آزادی و مقابله با سرکوب؛
- روایت غرب از خود بهعنوان موجودیت ژئوپولیتیکی برتر و مسلط.
در ایدئولوژی پهلویسم از یک سو بر تبار آریایی ایرانیان تأکید میشد تا همتباری تمدن ایران با تمدن غرب نمایانده شود. از سوی دیگر با رواج گفتمانهای غربستیزانه در جامعه، دولت تلاش کرد ابتکار عمل را در دست بگیرد و نهاد پادشاهی را پاسدار هویت اصیل ایرانی در برابر ایدئولوژیهای وارداتی غربی و تمدن ایران را سرچشمهی حقیقی تمدن غرب معرفی کند؛ ازاینرو غربگرایی آغازین رفتهرفته به نوعی غربستیزی تبدیل شد. نویسنده این غربستیزی دولتی اواخر عصر پهلوی را در گفتمان غربستیزانهی جمهوری اسلامی مؤثر دانسته است؛ بااینحال باید توجه داشت مخالفت شاه با «غربزدگی» بر پایهی ارجاع به هویت اصیل ایران پیشازاسلام صورت میگرفت و غربستیزی جمهوری اسلامی مبنایی اسلامگرایانه دارد.
نویسنده نشان داده است که محمدرضاشاه پهلوی درصدد ایجاد یک ایدئولوژی رسمی رقیب بود تا استقلال ایران را در برابر شرق و غرب حفظ کند؛ بنابراین این باور رایج که پهلویها صرفاً مروج غربگرایی بودهاند را به نقد کشیده است. از نظر او شاه نه در پی غربستیزی به معنای واقعی کلمه، بلکه بهدنبال ایجاد تعادلی میان غربگرایی و هویت ایرانی بود؛ ازاینرو در قالب ایدئولوژی پهلویسم درصدد تدوین الگویی برای مدرنیتهی ایرانی برآمده بود.

در بخش «مذهب و روحانیت» از این کتاب (ص۹۱-۹۸)، نویسنده به چندوچون رابطهی ایدئولوژی پهلویسم با اسلام اشاراتی کرده است. با نظر به این بخش، طبق ایدئولوژی پهلویسم:
- جدایی دیانت از حکومت فرایندی طبیعی و ضروری در همهی جهان است؛
- سیر ضدیت با روحانیون و تفکیک دولت و کلیسا در غرب از این جهت حائز اهمیت است که تمدن ایران و غرب از نظر نژادی و فرهنگی همریشه هستند؛
- جدایی دیانت از حکومت در اصل بازگشتی به شیوهی راستین حکمرانی در ایران پیش از اسلام است؛
- دین زردشتی از ستونهای اصلی هویت ایرانی و دین اصیل ایرانیان است که ازجمله درسهایش برای دوران معاصر جدایی دیانت و حکومت است؛
- دلیل خروج ایرانیان از آیین زردشت فراموش شدن مبانی آن و آمیختگیاش با سیاست بود که منجر به خودکامگی و بیعدالتی شد؛
- ایرانیان ازآنرو جذب اسلام شدند که حامل همان باورهای ایران باستان بود؛
- تسلط اعراب بر ایران از یک سو خطای آمیزش دین و سیاست را پدید آورد و از سوی دیگر آتش بازگشت به فرهنگ و هویت اصیل ایرانی را در دل ایرانیان شعلهور ساخت. حکومتهای ملیگرایانهی ایرانی همچون صفاریان راه حکومت را از نفوذ مذهب جدا کردند؛
- در زمان صفویه روحانیون نفوذ بسیاری در حکومت پیدا کردند. سلسلههای زند و قاجار درصدد جدا کردن دین و سیاست برآمدند، اما ناکام ماندند. بزرگترین دستاورد جنبش مشروطه جدایی همیشگی و قانونی دین از سیاست بود که تنها با پهلوی بهطور کامل محقق شد.
نویسنده به سخنان رضاشاه پهلوی مبنی بر تعارض نداشتن اسلام و تمدن امروزی اشاره کرده است؛ بااینحال استدلال کرده که اقدامات رضاشاه در عمل نشاندهندهی وجود چنین تعارضی از دیدگاه حکومت پهلوی است. نویسنده بر این باور است که نظام پهلوی با سکولاریسم درصدد تضعیف جایگاه روحانیون بود؛ چراکه نفوذ روحانیون بر فرهنگ عامه، ویرانگر فرهنگ و هویت متعالی از نظر حکومت پهلوی تلقی میشد. نویسنده همچنین با استناد به سخنرانیهای محمدرضاشاه استدلال میکند اسلامی که حکومت میپسندید مبتنی بر اصول اخلاقی و معنویت شخصی بود و به حوزهی فردی محدود میشد: یعنی اسلامی که از سیطرهی روحانیون یا بهقول شاه «ارتجاع سیاه» خارج شده و به اصول پهلویسم پایبند باشد.
از آنچه گذشت نوعی تناقض درونی در ایدئولوژی پهلویسم استنباط میشود. در پهلویسم از یک سو ایران پیش از اسلام بهعنوان عصر زرین فرهنگ و تمدن و هویت ایرانی برجسته شده، اما از سوی دیگر در مواجهه با اسلام طی مغلطهای عجیب اسلام راستین نیز امتداد دین زردشتی تلقی شده است.
فارغ از خطاهای آشکار در چنین خوانشی از تاریخ ایران و اسلام به نظر میرسد پادشاهی پهلوی در قالب ایدئولوژی پهلویسم درصدد برساختن نسخهای غیرسیاسی و بیخطر از اسلام و معرفی آن بهعنوان اسلام راستین بوده است تا اینگونه هم بر برخی تناقضات در تاریخ اسلام و ایران سرپوش گذارد، هم تناقض اسلام و مدرنیته را برطرف کند.
ایدئولوژی پهلویسم را میتوان پایهای برای ایجاد مدرنیسم ایرانی و الگویی برای توسعهی ایران دانست؛ بنابراین بازخوانی دقیق پهلویسم و تعیین ویژگیهای آن و دلایل شکست خوردنش برای علاقهمندان به مطالعات توسعه حائز اهمیت فراوان است. محوریت پهلویسم ارجاع به هویت اصیل ایران پیش از اسلام و تلاش برای احیای آن در قالب «تمدن بزرگ» بود؛ ازاینرو بازخوانی پهلویسم اهمیت مسئلهی «هویت» در مباحث توسعه را بیش از پیش برجسته میکند.
فارغ از پهلویسم و تمدن بزرگ محمدرضاشاه، اندیشهی آشتی دادن ایران و اسلام و مدرنیتهی غربی را در گفتمان «تمدن نوین اسلامی» که از تریبونهای رسمی جمهوری اسلامی ترویج میشود یا گفتمانهایی که روشنفکران دینی و جریانهای موسوم به ملی-مذهبی در خصوص هویت ایرانی مطرح میکنند نیز کمابیش میتوان شناسایی کرد. بازخوانی ایدئولوژی پهلویسم و بررسی دلایل ناکام ماندن آن ممکن است در ارزیابی دقیقتر این گفتمانها نیز مؤثر واقع شود.

در مجموع کتاب «غربانگاری و ایدئولوژی پهلویسم» اثر ژند شکیبی ممکن است در بازخوانی تاریخ رویارویی ایران و اسلام و مدرنیته مؤثر واقع شود تا بر پایهی خوانشی نوین در نظریههای توسعه و هویت در ایران بازنگری شود.