ژوزه ساراماگو، نویسندهی موفق کتاب بسیار جدی و حرفهای «کوری»، بهعنوان یک نویسندهی چپگرا و منتقد اصلی دولت، دولت را مسئول اوضاع نابسامان درون قصهاش میداند.
قصهای که در آن افراد یکییکی بینایی خود را از دست میدهند و با توالی پشتسرهم، دچار یک کوری عجیب میشوند که هم چیزی را نمیبینند و هم همهچیز را سفید میبینند.
ساراماگو بهعنوان نویسندهای چپگرا داستانی نوشته است که دولت را مقصر این وخامت اوضاع زندگی انسانها میداند. از طرفی، تلاش میکند به شیوهای غیرمستقیم و داستانی، پند و نصیحت نویسنده را درون قصه گنجانده و از آن در دنیای پستمدرن رونمایی کند.
همینطور صحنهها و نقشهایی خلق میکند که با نمایش آن صحنهها، از زندگی انسان متمدنی پرده برمیدارد که هنوز در زمان بربریت زندگی میکند.
داستان در اواخر قرن بیستم و قبل از تحولات اساسی جهانی بعد از بیماری همهگیر کرونا نگاشته شده است و توانسته فضایی را که وجود نداشته و بعد از کرونا پدیدار شده است، بهخوبی نمایان و پیشگویی کند.
از دیگر نکات مثبت اثر میتوان به فضای داستانیِ قوی آن بهشکل تمثیل پایدار، همراه با تخیل و همدلی و همدردی و توصیفات داستانی بسیار غنی اشاره کرد که مخاطب را به شیوهای دنبالهدار بهدنبال خود میکشاند. آنطور که توأمان با این کشش، او را به فکری عمیق وامیدارد تا بتواند با درکی درست و بجا، پرسش اصلیِ صورتمسئله را پاسخ دهد.
او خوب میداند چگونه قصه را از دل تمدنها و زندگی مدرن انسان بیرون بکشد که مستلزم بیان شکافها و جزئیات معلوم و نامعلوم غریبی است که ممکن است مخاطب قصه را هاجوواج نگه دارد. بیان مسائلی در زندگی امروزه که حتی دین و انسانیت و رهبران مذهبی نتوانستهاند در آن نقشی داشته یا کاری اساسی از پیش ببرند. بهطوریکه انسان مدرن امروز میتواند بهراحتی از قالب تمدن خود خارج شود و با پیروی از غرایز حیوانی درونیاش، به زندگی اولیهی خود بازگردد و با خوی حیوانیت و درندگی خود، زندگی را از سر بگیرد.
البته نویسنده آنقدرها هم سیاهبین و منفینگر نیست و دنیا را خیلی ناامیدانه و تلخ نظاره نمیکند، بلکه در دل همین داستان، زنی را بهعنوان نور حاضر میکند. زنی که با پاکدلی و صداقت کردار، حضوری مؤثر دارد و فعالیتهای مثمرِ ثمرش این تاریکیها را در هم میشکند.
در حقیقت، قصه روایتگر داستان آدمهایی است که یادشان رفته است برای چه رسالت و چه امری پا در این دنیا گذاشتهاند و هدف اصلیشان از بودن در اینجا چه بوده است؟
همانطور که در میانهی داستان میخوانیم، متوجه میشویم هنوز آدمهایی وجود دارند که برای فرار از گرسنگی و تن ندادن به مرگ و انقراض، دست به چه جنایتها و تجاوزهای نابخشودنی میزنند. بهرهبردن هوشمندانهی نویسنده از تصاویری رئال در دل فضای داستان شایسته است. این تصاویر با تمام تلخیشان به ما یادآور میشوند که بهتر است کمی به خود آمده و با آگاهی بیشتر، نورانیت درونیمان را بهعنوان یک انسان در جهان تمدنها و فرهنگهای بیکران افزون کنیم و در حفظ آن برای انتقال به نسل آینده کوشا باشیم.
رمان «کوری» بهخوبی نشان میدهد یک انسان اگر راه درست و مستقیم را پیش نگیرد، چگونه میتواند دچار بحران ندیدن و نابینایی شود! چطور میتواند با دستهای خود، نعمت وجودی درونش را پَرپَر کند و چطور میتواند از اصالتِ پاک و واحدِ آدمیت فاصله بگیرد!
با تمام این تفاسیر و ذکر ناهنجاریهای اخلاقی بسیار در رمان کوری، نقطهقوت داستان آنجاست که کسی وجود دارد که همرنگ جماعت نیست. کسی که ذات خوب خود را تاجاییکه توانسته حفظ کرده و از آن برای نجات دیگران بهره برده است.

با همهی این توضیحات که سعی شد قصهی اصلی تا حد امکان لو نرود، پیشنهاد میشود در این روزهایی که نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران پابرجاست، این کتاب خوب و پُرمغز را از نویسندهی باسواد و دغدغهمند پرتغالی، بهصورت آنلاین یا حضوری تهیه کرده و مطالعه کنید.