سکوتی داغ بر خاک؛ خوان رولفو و دشت سوزانِ بی‌رحم و شاعرانه

کتاب «دشت سوزان» نوشته‌ی خوان رولفو را انتشارات ققنوس با ترجمه‌ی فرشته مولوی نخستین بار در سال ۱۳۸۶ در ۱۶۸ صفحه منتشر کرد که تا سال ۱۴۰۲ به چاپ پنجم رسیده است.

نشرپرس

جهان داستانی خوان رولفو در مجموعه‌ی داستانی «دشت سوزان»، مانند زمینی است ترک‌خورده از عطش: جایی میان مرگ و خاطره، میان فریادهای بی‌صدا و نگاه‌های خیره‌ی در خاک مانده. کتابی است که با کم‌گویی، بیش‌ترین بار عاطفی و فلسفی را حمل می‌کند. رولفو با ۱۷ داستان کوتاه، چشم‌اندازی از روستای مکزیک ترسیم می‌کند که در آن نه فقط انسان، بلکه خود زمان و مکان هم زخمی‌اند. اما آیا این خاموشیِ شاعرانه، همیشه به نفع روایت عمل می‌کند؟ یا گاهی صداقت را فدای ایجاز می‌کند؟

از همان سطرهای اول، خواننده با لحنی روبه‌روست که به گونه‌ای خطرناک ساده‌ است: جمله‌هایی کوتاه، خشک، اما با لحن اعتراف‌گونه و تلخ. در داستان‌هایی چون «دشت سوزان» یا «طلوع صبح»، صداها از میان گلوهای خشکیده و مرده می‌خزند. فضای داستان‌ها بی‌زمان و بی‌مکان است: جغرافیای انسانی، نه نقشه‌ای واقعی. این ابهام، یکی از برجسته‌ترین نقاط قوت رولفوست: او جهانی ساخته که هم خاص است و هم جهان‌شمول، هم مکزیکی است و هم اسطوره‌ای.

شخصیت‌های او، مردمی هستند در حاشیه‌ی مرگ: پدرانی گم‌شده، فرزندانی خسته، مادرانی خاک‌خورده، زنانی که دیگر گریه نمی‌کنند. در داستان‌هایی مثل «تو آنجا خواهی رفت» یا «روز مرگش»، ما با انسان‌هایی طرف‌ایم که درد و سرنوشت در آن‌ها به یک چیز تبدیل شده است. رولفو، بدون زاری، بدون ترحم، بی‌رحمانه و درعین‌حال انسانی، ما را به تماشای سقوط می‌نشاند.

اما همین زبان تلگرافی، همین برهنگی احساسی، گاه به ضد خودش تبدیل می‌شود. در بعضی از داستان‌ها، آن‌قدر با جملات کوتاه و حذف‌شده روبه‌رو می‌شویم که انگار نویسنده، خود را از روایت کنار کشیده است. گاهی آن‌قدر در تاریکی غرق می‌شوی که چراغ کوچکی برای درک کامل موقعیت داستان در دست نداری. اینجا جایی‌ست که رولفو، خواننده را در میان زمینِ سوخته و زبانِ خاموش، تنها رها می‌کند. آیا این نوعی جسارت ادبی‌ست؟ یا کوتاهی در هم‌دلی روایی؟

از سوی دیگر، برخی منتقدان از «شبیه‌بودن» فضاها و لحن‌ها در بیشتر داستان‌ها گلایه کرده‌اند. گویی همه‌ی شخصیت‌ها، یک نفرند که در لباس‌های متفاوت ظاهر شده‌اند: همان لحن، همان غم، همان بن‌بست. این شباهت البته ممکن است جزئی از جهان‌بینی رولفو باشد، اما برای خواننده‌ای که به‌دنبال تنوع و ضرباهنگ داستانی است، ممکن است خسته‌کننده شود.

بااین‌حال، باید پذیرفت که دشت سوزان اثری بنیادین در ادبیات آمریکای لاتین است: اثری که پیش از موج رئالیسم جادویی، خاک را کاوید و به آن جان داد. رولفو پیش از مارکز، پیش از بولانیو، صدای مردگان را شنید و به آن‌ها کلمه بخشید. آنچه او ساخت، نه یک مجموعه‌داستان ساده، بلکه یک مرثیه‌ی دسته‌جمعی برای انسانیت خاموش‌شده در بی‌عدالتی و خشونت است.

زبان رولفو، یک زبان تاریخ‌ندیده است: زبانی که به‌جای آن‌که تاریخ را روایت کند، آن را حس می‌کند. حسِ ته‌نشین‌شده‌ی رنج، بی‌عدالتی و فراموشی. و این همان نقطه‌ای‌ست که خواننده را درگیر می‌کند، حتی اگر بعضی داستان‌ها مبهم‌تر از آن باشند که به‌راحتی درک شوند.

در نهایت، دشت سوزان کتابی است که شاید نتوان با آن خندید یا حتی هم‌دردیِ گرم داشت، اما می‌توان به آن گوش داد: با دلی آرام، در سکوت. کتابی برای خواندن‌های آهسته، چندباره و بی‌عجله. کتابی که بیشتر از آن‌که قصه‌گو باشد، سوگواره‌ای از صداهای خاموش است.

و شاید همین خاموشی، چیزی‌ست که ما – در جهانی پرهیاهو و پرسرعت – از آن محروم مانده‌ایم.

به اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *