کتاب «مرگ، کسبوکار من است» اثر «روبر مرل» نویسندهی فرانسوی است که در ۴۶۴ صفحه با ترجمهی روان و صریح و موجز «احمد شاملو» روانهی بازار نشروکتاب ایران شده است. این کتاب در سال ۱۹۵۲ نوشته شده و ماوقع حوادث و رخدادهای جنگ جهانی دوم است که شامل ماجرای هولوکاست میشود.
ژانر این کتاب سه بُعد روانشناختی، مستند داستانی و نیز داستان تاریخی دارد. موضوع قصه، بازسازی واقعگرایانهی زندگی رودلف هوس، فرمانده اردوگاه آشویتس است. روبر مرل تا حدودی توانسته قصه را باورپذیر و نزدیک به داستان واقعی این فرمانده نشان دهد. روایت از زبان اولشخص مفرد است و در دل داستان، متوجه این موضوع میشویم که قصهی زندگی این فرمانده از کودکی تا بزرگسالی و بعد از آن بهشکلی روایی و تحلیلی بررسی و موشکافی شده است.
مخاطب قصه در طی روندی کاملاً داستانی متوجه پیچوخم شخصیت خاکستری داستان میشود که تحتتأثیر محیط خانواده و اجتماع و شرایط بیرونی در سیاهچالهی عمیقی از موقعیت دوقطبی شخصیتی گیر افتاده است. وضعیتی که در عین تناقض با افکار و خواستهها، به ناچار باید اجرا و پردهبرداری شود و در نهایت منجر به رخداد فجایع عمیق و غیرقابل بازگشت انسانی میشود.
در این داستان بلند شاهد تصاویری از تعصبات بیجا و افسارگسیخته و فشارهای روانی سنگین از جانب والد بر کودک و تجربهی فضای خشک نظامی و عاری از احساس هستیم که نشان میدهد چگونه افکار چشمبسته ممکن است یک انسان بااحساس را تبدیل به یک قاتل ماشینی بیاحساس کند.
نویسنده به درونمایههایی چون تقلید و پیروی کورکورانه و بدون منطق و تفکر میپردازد. همینطور تبدیل انسان طی یک دوره آموزش سخت به ربات ماشینی نیز مدنظر است. همچنین بیان کشتارهای دستهجمعی و ایدئولوژی پشت آن در عصر مدرن و بیان تناقض میان بود و نبود وجدان در وجود رودلف در طی زمانی که از سر گذرانده است.
در واقع در دل داستان خواهیم دید که فرمانده رودلف فردی شده که قبلاً نبوده است. شخصیت او و بُعد روانی او دچار دستکاریهای روانی و احساسی بسیار شده است که از بیرون به او تحمیل و اجبار شده یا او از درون خود به اشتباه برداشت کرده است و چون او به قدرت تشخیص با آگاهی نرسیده و دچار تزلزل شخصیتی است، نتوانسته است موقعیت خود و وجدان خود را بهعنوان یک انسان دوپا حفظ کند؛ بنابراین تسلیم خوی افسارگسیختهی غریزی و حیوانی خویش شده است. مکرراً میبینیم که او در طول قصه دست به اعمال فجیع شیطانی میزند و در کمال خونسردی آن را با مخاطب قصه در میان میگذارد.
از طرفی فضای قصه باورپذیر و واقعی و منطقی است. زبان روبر مرل خیلی شفاف و روشن و فارغ از هر نوع پیچیدگی است. فضاسازی قصه متناسب با ژانر قصه سرد و خشک و جدی است و دقیقاً متناسب با فضای قتل و مرگ و دستان آلودهی قاتل طراحی شده است.
همچنین در این رمان بهعنوان یکی از اولین آثار داستانی، از اتاقهای گاز پردهبرداری میشود که در اردوگاه آشویتس بود و انسانها را در آن زندهزنده میکشتند. همینطور از کورههای انسانسوزی که در آن کارگران ناکارآمد اردوگاه را بههمراه لباس و کالبدشان به آتش میکشیدند نیز سخن میگوید.
در واقع نویسنده توانسته در فضایی بیطرفانه داستان خود را بنویسد و از مخاطب بخواهد که جای قاضی داستان باشد و به قضاوت بپردازد.
قصه از فضای خیالپردازی نویسنده به دور است و با ارائه مستنداتی قوی در زمینهی تاریخ و بیان آن در بستر داستان نیز بسیار کاربردی عمل کرده است.
فضای قصه تیرهوتاریک است و برخلاف کتاب انسان در جستوجوی معنا، در انتهای ماجرا بهجای نور شاهد یک حقیقت تلخ خواهیم بود؛ بنابراین برای برخی خوانندگان که روحیهای حساستر دارند، ممکن است سنگین و غیرقابل هضم باشد.
از طرف دیگر قصه ممکن است این دیدگاه را به ما بدهد که اگر ما از پیش به چنین اعمال و رفتارهایی آگاه باشیم، آیا در وضعیت مشابه برخلاف رودلف عمل خواهیم کرد؟ و همینطور آیا در دوراهیهای مسیر زندگی از قوهی تفکر و تعقلمان استفاده خواهیم کرد؟
همچنین یکی از هدفهای این قصه ممکن است شناخت شر و اعمال حاصل از آن در انسان باشد. و البته لزوم آگاهی متعالی به درونیات فردی-اجتماعی که نویسنده در درون داستان به آن پرداخته است.
در نهایت، آنچه در قصه بسیار مشهود و قابلتوجه است، شخصیتپردازی قوی و شخصیت دوگانه و دوقطبی رودلف لانگ است که آنقدر وسیع و پررنگ است که همزمان میتواند یک مرد باعاطفه و فرمانده نظامی خانوادهدوست باشد، اما در نهایت همهچیز را برای خود بخواهد و باخودخواهی و زیادهخواهی خود دست به کشتار جمعی بزند.