تأثیر روان‌پریشی کافکا بر زندگی ادبی و شخصی‌اش

خودبیمارانگاری کافکا تنها یک ویژگی شخصی نبود، بلکه به‌طور مستقیم در خلق جهان‌های اضطراب‌آور، کابوس‌گونه و پر از احساس گناه و بیگانگی آثارش نقش داشت.

نشرپرس

نشرپرس: فرانتس کافکا نویسنده‌ی اتریشی از بزرگ‌ترین چهره‌های ادبیات زبان آلمانی و در زمره‌ی تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم میلادی بود؛ ولی طبق نوشته‌ها و اسناد به دست آمده، او از بیماری روان‌پریشی به نام هیپوکندری یا خودبیمارانگاری رنج می‌برد که در نوشته‌هایش نیز تأثیر گذاشته بود. فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که همه‌ی آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیت‌نامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و با این کار دوست خود را به شهرت جهانی رساند. پُرآوازه‌ترین آثار کافکا، رمان کوتاه مسخ و رمان‌های محاکمه، آمریکا و رمان ناتمام قصر هستند. اصطلاحاً به فضاهای داستانی‌ای که موقعیت‌های پیش‌پاافتاده را به‌شکلی نامعقول و فراواقع‌گرایانه توصیف می‌کنند (فضاهایی که در داستان‌های فرانتس کافکا زیاد جلوه می‌کنند) کافکایی می‌گویند.

در تابستان ۱۹۱۳، نزدیک به یک سال از شروع مکاتبه کافکا و فلیس بائر و چندین ماه از شروع صحبت آن‌ها درباره‌ی ازدواج می‌گذشت. برای کافکا، این دوران بحرانی محسوب می‌شد و زندگی او را وارد مرحله‌ی جدیدی کرده بود؛ زیرا او واقعاً می‌خواست با فلیس ازدواج کند ولی درعین‌حال می‌خواست رابطه آن‌ها به ازدواج هم ختم نشود که این دو با هم ناسازگار بود تاجایی‌که این دوگانگی به یک بیماری تبدیل شده بود.

کافکا نمی‌توانست تعهد خود را زیر پا بگذارد و به خاطر همین نقشه‌ای کشید. او فکر کرد که مخالفت پدر فلیس می‌تواند عامل خوبی برای ازدواج نکردنش باشد. بنابراین کافکا تصمیم گرفت آقای بائر را متقاعد کند که او را رد کند. صبح روز ۲۱ آگوست ۱۹۱۳، کافکا با کتاب‌فروش محلی خود ملاقات کرد و از او کتابی نوشته «کی. یرکگور» فیلسوف آلمانی گرفت که از این کتاب برای نوشتن نامه‌اش به پدر فلیس الهام گرفت.

در نامه کافکا به پدر نامزد احتمالی‌اش آمده است: «آقای بائر عزیز. اعتراف: من دخترت را با نامه‌هایم فریب دادم؛ ولی قصد فریب او را نداشتم. من کم‌حرف، غیراجتماعی، احمق، خودخواه، هیپوکندری و در واقع در وضعیت سلامتی ضعیفی هستم.»

البته این نامه به دست پدر فلیس نمی‌رسد؛ چون قبل از پدر به دست دختر رسیده و او نیز مثل هر عاشق دیگری سعی می‌کند با معشوق خود ازدواج کند. فلیس همان کاری را انجام داد که هر فرد عاشق در موقعیت او انجام می‌داد. او نامه را پنهان کرد و بهار سال بعد از این نامه آنها نامزد کردند و خانواده بائرها و کافکاها در برلین جمع شدند. حال‌وهوای کافکا آن روز تلخ بود. او بعداً نوشت: «مثل یک جنایتکار دست‌وپا بسته بودم. به زنجیر بسته شده بودم. بدتر از این نمی‌توانست باشد.»

خودبیمارانگاری فرانتس کافکا تأثیر عمیقی بر مضامین و سبک آثار او گذاشته است. او فردی با نگرانی‌های شدید درباره‌ی سلامت خود بود و این ترس‌ها را می‌توان در بسیاری از داستان‌هایش مشاهده کرد. کافکا بدن را اغلب به‌عنوان منبع رنج و تحقیر به تصویر می‌کشد. در کتاب «مسخ» گرِگور سامسا به‌طور ناگهانی به یک حشره‌ی غول‌پیکر تبدیل می‌شود و این تغییر نه‌تنها او را از جامعه جدا می‌کند، بلکه موجب درد و زوال تدریجی بدنش می‌شود. این ممکن است بازتابی از ترس خود کافکا از بیماری، ضعف بدنی و ناتوانی باشد.

در «محاکمه»، یوزف کا بدون دلیل مشخصی متهم می‌شود و در روندی پیچیده و بی‌پایان گرفتار می‌شود. این داستان نشان‌دهنده‌ی اضطراب شدید، ترس از نیروهای نادیده و احساس گناهی است که بدون توضیح مشخصی بر شخصیت تحمیل شده است. احساسی که افراد خودبیمارانگار نیز تجربه می‌کنند.

خودبیمارانگاران اغلب احساس می‌کنند که پزشکان، سیستم درمانی یا حتی بدن خودشان را نمی‌توانند کنترل کنند. این حس درماندگی در برابر سیستمی مبهم و قدرتمند در بسیاری از آثار کافکا دیده می‌شود. در بسیاری از نوشته‌های کافکا، شخصیت‌ها در چرخه‌ای از رنج و انتظار گرفتار شده‌اند. همان‌گونه که یک بیمار خیالی در انتظار این است که پزشکان بیماری‌اش را تشخیص دهند.

به اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Prove your humanity: 6   +   1   =