قماربازِ کلاسیکِ جهان

کتاب «قمارباز» اثر داستایوفسکی برگرفته از زندگی واقعی او و در نقد قمار است که در آن، نویسنده با نگاهی عمیق به روان انسان‌ها، ضعف‌های درونی و وسوسه‌های آن‌ها را به تصویر می‌کشد. این رمان اجتماعی و روان‌شناسانه، مخاطب را با چالش‌های زندگی و ماهیت پیچیده‌ی انسان روبه‌رو می‌کند.

نفیسه دربندی

اثری که در پیش رو به آن می‌پردازیم، از ادبیات روس است و بسیار در ادبیات جهان شهره است.
داستان حول محور یک جوان کله‌داغِ پُرریسک می‌چرخد که می‌خواهد تجربه کند و از شانس‌ها و فرصت‌های زندگی‌اش به بهترین نحو استفاده کند؛ اما مبنا و پایه‌ی خواسته‌هایش قمار است، که با پاشیدنِ بدجورِ این پایه‌های سست، در زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود.

این اثر برخلاف عجله‌ای بودنش، کاری بسیار شسته‌رفته است. همان‌طور که اکثراً می‌دانیم، داستایوفسکی آن را در عرض کمتر از یک ماه نوشته و دلیل آن، بدهی گزافی است که خود، به جهت حضور پی‌در‌پی در رولت‌های کازینو بالا آورده است و باید این باخت بزرگ را به‌اجبار جبران کند.

این داستان یک‌جورهایی برگرفته از زندگی واقعی خود اوست.
در این اثر با شخصیت‌هایی روبه‌رو هستیم که کاملاً موشکافانه به احساسات آنان و تزلزلِ نامطمئنِ میان احساساتشان پرداخته می‌شود. این‌که گاهی مطمئن و گاهی نامطمئن، گاهی عاشق و گاهی پُر از نفرت اقدام می‌کنند و انگار این الگوی شخصیتیِ جالب، وام‌گرفته از شخصیت واقعیِ خود داستایوفسکی نیز هست.

شخصیت‌پردازیِ قوی یکی از نکات مثمر ثمر است و از طرفی، خبرگیِ نویسنده نیز نباید دست‌کم گرفته شود. او توانسته در کمترین زمان ممکن، شخصیت خلق کند و قصه‌ای را حول آن ایجاد کند. بنابراین خلاقیت و تواناییِ ابتکار و خلقِ سریع را می‌توان از ویژگی‌های منحصر به‌فردِ یوفسکی برشمرد که قابل‌توجه است.

از دیگر نکات بارز اثر، واقعی بودن و اجتماعی بودن آن است؛ به‌طوری‌که مخاطب می‌تواند به‌راحتی با هر شخصیت یا فضای داستان اُنس بگیرد و در جنبه‌هایی مشابه با آن، هم‌ذات‌پنداری کند—بدون آن‌که بخواهد طرحِ قضاوتی را در ذهن خود شکل دهد.

دقت روان‌شناسانه‌ی نویسنده به بحران‌های درونِ اشخاصِ قصه و همین‌طور نگاه عمیق یوفسکی به ضعف‌های انسانی یا همان نیمه‌ی تاریک هر انسان، بسیار کاربردی عمل کرده است و به‌طور واضح می‌توان شاهدِ واقعه‌ی اسفناکِ حاصل از قمار و قماربازیِ بی‌مرز بود. و این‌که چگونه قمار ممکن است زندگی انسان را به ورطه‌ی نابودی بکشاند. همچنین از نگاه فلسفی، کاملاً در پرده به بیان مطالبی نظیر آزادی، اراده‌ی انسانی، معنای زندگی و حتی جبر و اختیار و سرنوشت انسان صحبت به میان می‌آورد.

سبک روایت داستان نیز در بستری جذاب و پرکشش است که با ایجاد لحظاتِ تعلیقی، مخاطب را تشنه و پیگیر می‌کند تا روایت را بی‌وقفه دنبال کند.

او سعی دارد وسوسه‌های درونیِ انسان را با ظرافت به روی پرده‌ی نمایشِ صحنه بیاورد و عریان کند تا همگان آن را ببینند و هو کنند و در خصوص آن‌ها نظر دهند؛ اما گاهی در طول روند قصه، لباس دم‌دستش را برداشته و به تن این وسوسه‌ها می‌کند تا فضای ناامنِ قصه کمی در فضای دراماتیک آن آرام بگیرد و کمی از زمختیِ بد زمانه دربیاید و قصه را لطیف کند.

او می‌خواهد مخاطب درگیر شود—نه درگیر به‌ظاهر روایت و قصه، بلکه درگیرِ مضامین عمیقی چون معنای زندگی، چون امید و ناامیدی، چون عشق و نفرت و… .

البته قصه اصلاً شاکله‌ی اصلی‌اش عاشقانه نیست؛ بلکه برشی واقعی از زندگیِ هر انسان است که ممکن است در مسیر زندگی با چالش‌های بیرونی و درونی روبه‌رو شود.

از طرفی، این رمان نمادی از ریسک‌ها و خوش‌اقبالی‌ها و بدآورده‌های هر انسان در زندگی است و نشان می‌دهد انسان تا چه حد می‌تواند فریبکار و حیله‌گر و حتی مهربان و بخشنده باشد.

چهارچوب‌های آن نیز مستحکم است و بر پایه‌ی شخصیت‌های واقعی استوار است و درون‌مایه‌ی قصه نیز حاوی نقدهایی پشت پرده و گاهی صریح از داستایوفسکی به اوضاع اجتماعی و سیاسیِ دورانِ خود اوست؛ مانند اختلافِ طبقاتی و نحوه‌ی عملکرد افراد در جامعه و… .

در نهایت، قصه، واقعی و رئال است و به مخاطب نخ می‌دهد که بپذیرد ضعف‌ها و تاریکی‌های درونش، جزئی جدایی‌ناپذیر از اوست و او می‌تواند با بهبودِ خود، اوضاع را سامان دهد و به رشد و خودشکوفاییِ شخصیتیِ خود دست پیدا کند.

به اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *