اگر شعر، تپشِ آشکارِ زبان فارسیست، نثر، رگِ پنهانِ آن است: همان جریانی که بیوقفه در زیر پوست ادبیات جاریست، اما گاه آنچنان نادیده گرفته میشود که انگار تنها در سایهی شعر معنا دارد. درحالیکه نثر، نهتنها ابزار روایت و انتقال تجربه است، بلکه بستر اصلی تفکر، تحلیل و تصویرسازی در ادبیات ما بوده است.
نثر فارسی از قرنهای آغازین تا امروز، دستخوش تحولاتی عمیق و گاه شگفتانگیز شده: از نثر فنی و متکلف قرون وسطی با آثاری همچون تاریخ بیهقی و کلیلهودمنه، تا نثر ساده و روان عصر مشروطه در نوشتههای زینالعابدین مراغهای و سپس نثر مدرن و روانشناختی در آثار کسانی چون صادق هدایت و بهرام صادقی. این دگرگونیها نشان میدهند که نثر، نه یک ابزار صرف، بلکه یک میدان بازی زبانیست که نویسنده در آن، هویت، جهانبینی و منش خود را به تصویر میکشد.
صادق هدایت، با نثر سرد و بریدهبریدهاش در بوف کور، شاید یکی از بهترین نمونههای اهمیت نثر در ساختن اتمسفر باشد. واژگانِ مهآلود و جملات کوتاهش، نهتنها مضمون ذهنی و روانپریشانهی داستان را تقویت میکنند، بلکه خود نثر، بخشی از محتوای داستان میشود. همانطور که دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه اشاره میکند:
«نثر، زمانی که شاعرانه میشود، صرفاً صورت نیست؛ محتواست که به زبان فرم بدل شده.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۵)
از سوی دیگر، نویسندگان زن مانند سیمین دانشور در رمان سووشون نشان دادند که نثر، ممکن است بستری باشد برای بیان تجربههای زیستهی زنانه، اجتماعی و سیاسی، بدون نیاز به شعار یا کلیگویی. در نثر دانشور، سادگی، ریتم و بیان احساس درهم تنیده شدهاند تا جهانی ملموس خلق کنند که مخاطب را در خود غرق میکند.
اهمیت نثر در ادبیات فارسی، امروز بیش از گذشته برجسته شده است. با گسترش داستاننویسی معاصر و حضور نثر در ژانرهای مختلف مثل رمان، یادداشت، زندگینامه، و حتی گفتوگوهای بینافردی در نمایشنامه و فیلمنامه، نثر نهتنها نقش محوری دارد، بلکه خود، به یک هویت ادبی بدل شده است.
در جهانی که سرعت حرف اول را میزند، نثر خوب، نثریست که هم ساده باشد و هم عمیق، هم صمیمی و هم حسابشده. در ادبیات فارسی، نثر تنها وسیلهای برای انتقال داستان نیست؛ بلکه خودش داستانیست در دل زبان.