اگر در نویسندگی و مترجمی و ویراستاری دستی بر آتش دارید و وبگاههای کاریابی را متناسب با مهارتهایتان بالاوپایین کرده باشید حتماً با عنوان شغلی «کپیرایتر» یا «کارشناس محتوا» روبهرو شدهاید. شغلی کمابیش مبهم که پیشنیازهای گستردهای همچون آشنایی با داستاننویسی، ویراستاری، سئو، طراحی گرافیک، هوش مصنوعی، زبانهای خارجی و مانند آن برایش ردیف شده و معمولاً شرح وظایف چندان مشخصی ندارد. کپیرایتینگ دقیقاً چیست؟ در تعریف آن معمولاً به تولید محتوای تجاری برای فلان کالا یا خدمات اشاره میشود؛ ولی مسلماً بسیاری از دستبهکیبوردهای ایرانی جویای کار مایلاند بدانند در ورای این تعریف یکخطی، کارشناس محتوا دقیقاً چه کار میکند و آیا این شغل ارزش وقت گذاشتن دارد؟ آزاده رحیمی در کتاب «استیو جابز غلط کرد با تو» روایتی شخصی و صمیمانه و طنزآمیز از کپیرایتینگ به دست میدهد که خواندنش برای علاقهمندان به این شغل چهبسا ضروری باشد.
تقریباً از همان آغاز کتاب مشخص است که نویسنده بهعنوان یک کپیرایتر سابق چندان از این شغل راضی نبوده است. این درحالی است که قلم گیرا و طنز گزندهی او خواننده را در «دونپایه» بودنش جداً به تردید میاندازد. بااینهمه مخاطب تنها در پایان عمق معنای عنوان کتاب را در خواهد یافت: «استیو جابز غلط کرد با تو» در واقع هجونامهای است بر ادبیات انگیزشی حاکم بر کسبوکارهای نوپا؛ نقدی بر مدیران تازهبهدورانرسیدهی استارتاپی که با نقلقولهای مکرر از کارآفرینان مشهور و ثروتمند مشغول رؤیافروشی به کارجویان سادهدل اهل قلم هستند؛ روایتی گزنده از اینکه کار در استارتاپها در عمل فرق چندانی با کارمندی فرساینده در شرکتها و سازمانهای قدیمی ندارد؛ و در نهایت، شرحی از تلاشهای بیحاصل برای ارتقای شغلی که سرانجامش دونپایگی ابدی و خشکیدن شوق نویسندگی است!
در کنار آثار بیشمار از شرح پیروزی کارآفرینان انگشتشماری که با قورت دادن قورباغهی خود از حضیض ذلت به اوج عزت رسیدند، با موفقیت به اسکیمو یخ فروختند، از پدر بیپول به پدر پولدار تبدیل شدند و در سنگفرش هر خیابان بهدنبال طلا گشتند، وجود اندک آثاری در شرححال کارمندان بیشماری که در این کارخانهی رؤیاسازی همواره درجا زدند غنیمت است.